• مطالب پربیننده

    سیرت تحلیلی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ( قسمت سوم )

    نوشته شده در تاریخ : چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۲۳:۳۱

    پس از آن پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم کم کم پا به دوره ی جوانی عمر خویش گذاشت و کسب روزی و تلاش معاش را آغاز کرد

    سفر اول پیامبر به شام و تلاش او در کسب روزی 

    هنگامی که دوازده سال از سن پیامبر صلی الله علیه و سلم سپری شد ، عمویش ، ابوطالب ، همراه با یک کاروان تجاری به سمت شام سفر کرد ، و او را نیز به همراه خود برد . وقتی که کاروان در شهر بصری اردو زد کاروانیان از کنار راهبی که آن جا بود و بحیرا نامیده می شد ، گذشتند . بحیرا ، بسیار عالم به انجیل و آگاه به امور مسیحیت بود ، وی ، در آنجا پیامبر صلی الله علیه و سلم را دید و سپس به تامل و اندیشیدن در مورد او فرو رفت و به سخن گفتن با او پرداخت و سپس ، رو به ابوطالب کرد و به او گفت : این پسر چه نسبتی با تو دارد ؟! و ابو طالب گفت : پسر من است ( ابوطالب به خاطر علاقه و محبت شدید و دلسوزیش نسبت به پیامبر صلی الله علیه و سلم او را پسر خود می خواند ) بحیرا گفت : او پسر تو نیست ، و پدر این پسر نباید زنده باشد ، ابوطالب گفت : آری او برادر زاده ی من است ، بحیرا پرسید : پس چه بر سر پدرش آمده است ؟ ابوطالب گفت : پدرش در زمانی که مادرش به او باردار بود ، وفات کرد . بحیرا گفت : راست می گویی پس او را به شهر خودش بازگردان و مواظب باش که یهود او را نبینند زیرا که به خدا سوگند ، اگر او را در این جا ببینند ، حتما به او زیانی خواهند رساند پون که حقیقت آن است که برای این برادر زاده ی تو یک وضع و حال مهم و بزرگی روی خواهد داد و ابوطالب هم به سرعت او را به مکه بازگرداند . 

    پس از آن پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم کم کم پا به دوره ی جوانی عمر خویش گذاشت و کسب روزی و تلاش معاش را آغاز کرد و به چوپانی گوسفندان مشغول شد . خود حضرت صلی الله علیه و سلم هم ، بعدها در مورد خویش فرمود : من در مقابل گرفتن چند قیراط ، برای اهل مکه گوسفند می چرانیدم . ( روایت بخاری ) همچنین خداوند او را از تمام مظاهر لهو و بیهودگی که گاه جوانان به سمت آن انحراف پیدا می کنند ، محافظت فرمود . خود ایشان در این مورد در باره ی خود روایت می کند که : من هرگز قصد انجام هیچ کاری از آنها که در دوران جاهلیت انجام می دادند نکردم غیر از دو بار و در هر دو بار هم ، خداوند بین من و آن کار مانع شد و پس از آن ، دیگر تا زمانی که خداوند مرا با امر رسالت گرامی داشت ، قصد انجام هیچ عمل جاهلی ای نکردم ، یک شب در بالاهای مکه ، به پسری که همراه من گوسفند می چرانید ، گفتم : کاشکی چشمی هم به گوسفندان من داشته باشی تا به مکه بروم و همان گونه که جوانان در آن شب نشینی می کنند ، من هم شبی را در آن جا به سر برم ، و او گفت : چنین می کنم ، و من هم رفتم تا به اولین خانه ی شهر رسیدم و صدای آهنگ و موسیقی ای از آن جا شنیدم و پرسیدم : این چیست ؟ گفتند : عروسی است و من نیز در آن جا نشستم تا به آن گوش فرا دهم که ناگاه خداوند بیهوشم کرد و من به خواب رفتم و چیزی جز گرمای خورشید صبح مرا از  خواب بیدار نکرد و من نزد دوستم بازگشتم و او از من در مورد آن شب پرسید و من هم ماجرا را به او گفتم ، سپس یک شب دیگر نیز همین را از او خواستم و وارد مکه شدم که همان واقعه ی شب اول برایم تکرار شد و از آن پس ، دیگر قصد هیچ کار بدی نکردم . ( ابن اثیر روایتش کرده و حاکم نیز آن را از علی بن ابی طالب روایت کرده و آن را صحیح به شرط مسلم دانسته است . طبرانی نیز ، حدیث را از عمار بن یاسر روایت کرده است . 

    منبع : فقه السیره ، تالیف : دکتر محمد سعید رمضان البوطی ، باترجمه صلاح الدین توحیدی ، ص 86-88.