• مطالب پربیننده

    قابل توجه طلاب علم و عموم مسلمانان در مورد رعایت ادب و احترام اولیاء الله

    نوشته شده در تاریخ : شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۲۲:۳۵

    حداقل عقوبت کسی که انسان های نیک را انکار نماید این است که از برکاتشان محروم می شود گفته اند ترس آن می رود که دچار سوء خاتمه گردند

    در جامع بیان العلم و فضله تالیف ابن عبدالبر آمده است :

    از علی بن ابیطالب رضی الله عنه روایت شده است که فرمود : علم را آموخته و با وقار و بردباری آن را بیارایید ، در برابر معلم و آن کسی که به او می آموزید متواضع باشید و از علمای متکبر نباشید که کارهای باطلتان حقتان را بطلان سازد .

    برای حقی که باطل را از بین برد و باطلی که حق را از بین برد در بین گذشتگان مثال هایی داریم ، حقیقتی که نسل ها آشکار ماند در داستان عجیبی که می آید مشخص خواهد شد ، داستان عالمی ربانی که شهرتش غرب و شرق را پر کرده و شاگردانش به سبب صدق و اخلاص و ادبی که در ایشان بوده سالها به تعلیم دین اشتغال داشته اند و این عالم ربانی یکی از ثمرات تربیت نبوی صلی الله علیه و سلم بوده است ، ایشان کسی جز شیخ عبدالقادر جیلانی نیست. و در مقابل عالمی دیگر که از نظر علمی همتراز ایشان بوده اما اسمی از او نمانده است ، نامبرده از علمای قرن پنجم بوده که نامش جز برای عبرت برده نمی شود نام ایشان ابن سقا حافظ است . این داستان را ذکر می کنیم تا اثر هر کدام از این موضعگیری ها برایت آشکار شده و کاملا مشخص گردد حقی که از ثمره ی صدق ، اخلاص و احترام به نسبت اولیا و علمای ربانی است چگونه ماندگار می شود .و باطلی که با لباس علم و جدل و بدطینتی و بی ادبی به نسبت اولیا و علما پوشانده شده و از حقیقت علم که همان اخلاص و عمل و تواضع و ادب در یادگیری و یاددهی است بدور باشد از بین رفته و هیچ ثمره و نتیجه ای را به همراه نخوا هد داشت ،و اینک آن حکایت عجیب :

     ابن حجر هیتمی در الفتاوی الحدیثیه می گوید : امامِ شافعیه در عصر خودش ابو سعید عبدالله بن ابی عصرون حکایت می کند که برای طلب علم وارد بغداد شدم و در نظامیه به همراه ابن سقا مشغول تحصیل علم شدیم ، یکی از کارهایمان این بود که به ملاقات انسان های صالح می رفتیم در بغداد شخصی زندگی می کرد که الغوث نامیده می شد اوقاتی حضور پیدا کرده و زمانی دیگر مخفی می شد ، تصمیم گرفتیم به ملاقاتش برویم ، من و ابن سقا و شیخ عبدالقادر که ایشان در آن روز جوان بود ، به سویش رهسپار گشتیم ، در مسیر ابن سقا گفت : سوالی را از او خواهم پرسید که می دانم جوابی ندارد ، و من گفتم : از ایشان سوالی را پرسیده و منتظر جواب ایشان خواهم بود و شیخ عبدالقادر ابراز داشت : معاذ الله ، که از ایشان سوالی را بپرسم ، بنده تنها در انتظار برکات دیدارش خواهم ماند ، پس بر ایشان وارد شده و بعد از یک ساعت حضور پیدا کردند ، شیخ با خشم به ابن سقا نظری افکند و گفت : وای بر تو ای ابن سقا ، می خواهی از من سوالی را بپرسی که جوابی ندارد ، آن سوال این است و جوابش هم این ،  می بینم که آتش کفر در تو شعله ور می شود ، سپس به من نگاه کرد و گفت : ای عبدالله آیا می خواهی سوالی را از من بپرسی که بدانی چه جوابی می دهم ، این سوال و  این هم جوابش ،  و این را بدان که  دنیا به خاطر کم  ادبیت تا نرمه گوش تو را در بر خواهد گرفت سپس به شیخ عبدالقادر نظری افکند و او را به خود نزدیک ساخته و گرامیش داشت و گفت ای عبدالقادر با ادبت خدا و رسولش را از خود راضی نگاه داشتی انگار تو را در بغداد می بینم که بر روی صندلی در حال سخنرانی کردن برای جمعیتی هستی و سر آمد همه ی اولیاء ها شده ای ، این گفته ها را گفت و غایب شد . راوی ادامه می دهد : اما شیخ عبدالقادر نشانه های قربش به الله در او آشکار شده و خاص و عام به فضلش اعتراف نموده و سر آمد همه ی مومنان زمانش گشت ، اما ابن سقا به یادگیری علوم شرعی مشغول شد بگونه ای که در آن تبحر پیدا کرده و از بسیاری از همطرازانش پیشی گرفت ، در مناظره در علوم مختلف سر آمد بود و بسیار فصیح سخن می گفت ، شهرتش به خلیفه رسیده و مقرب درگاهش شد و او را به عنوان فرستاده ی خود به سوی پادشاه روم فرستاد ، پادشاه روم ایشان را دارای علم و فن عجیبی یافت  و از او خوشش آمد لذا روحانیون و علمای مسیحی را جمع کرده و ابن سقا با همه مناظره کرد و آنها را شکست داد این امر برای پادشاه بزرگ آمد ، لذا دخترش نزد او جلوه گری کرد و  ابن سقا را شیفته ی خود ساخت ، ابن سقا از پادشاه خواست که دخترش را به ازدواج او در آورد ، پادشاه ابراز داشت تنها به این شرط که مسیحی گردی دخترم را به عقدت در می آورم و او هم قبول کرد ، سپس بیمار شد و او را در بازار انداخته و رها نمودند و ایشان به گدایی مشغول شد اما کسی به او چیزی نمی داد ، تا اینکه شخصی بر او عبور کرد که او را می شناخت پس به او گفت چه شده است ؟ گفت : این فتنه ای است که بدان دچار شده ام ، پس به او گفت : آیا چیزی از قرآن را بیاد داری ؟ گفت تنها این آیه را فراموش نکرده ام که خداوند متعال می فرمایند : (( ربما یود اللذین کفروا لو کانوا مسلمین  : چه بسا كسانى كه كافر شدند آرزو كنند كه كاش مسلمان بودند.)) ، می گوید : روزی دیگر به سویش رفتم دیدم در حال جان دادن است ، پس صورتش را به سوی قبله قرار دادم اما صورتش را به سوی شرق چرخاند، و هر بار که صورتش را به سوی قبله قرار می دادم ایشان مجددا صورتش را بر می گرداند و اینگونه بود تا اینکه روح از بدنش خارج شد و چهره اش به سوی شرق بود و در فکر سخن غوث بود و می دانست که علت این بلا به سبب همان بوده است ، ابن ابی عصرون می گوید : اما من پس به دمشق آمده و سلطان صالح نور الدین شهید مرا احضار کرده و مجبور کرد که فرمانداری شهری را به عهده بگیرم و دنیا به من روی آورد و گفتار غوث در مورد همه ی ما تحقق پیدا کرد .

    این حکایت بخاطر کثرت ناقلین و عدالتشان نزدیک است که به حد تواتر برسد و درسی که از آن گرفته می شود این است که مواظب باشیم : اولیاء الله را انکار نکنیم و به ساحتشان بی ادبی ننماییم که خدایی ناکرده در فتنه ای که ابن سقا واقع گشت نیفتیم فتنه ای که بالاتر از آن فتنه ای نیست . از خداوند منان درخواست داریم که ما را از چنین بلایی محفوظ بدارد .

    ابن حجر هیثمی در موضعی دیگر در تعلیق این داستان می گوید :

    .. امام ابا سعید بن ابی عصرون امام شافعیه در عصر خود ، نوعی از کم ادبی به نسبت ولی الله روا داشت ، لذا آن ولی خدا به او وعده ی فرو رفتن در دنیا داد ، و نور الدین شهید او را والی ساخت و اینچنین شد ، اما شیخ عبدالقادر بخاطر رعایت ادب و احترام در مقابل ولی الله ، به او وعده ی ولایت و قرب الهی داده شد و آنگونه هم شد ، بایستی در نظر گرفت که نحوست کم ادبی و فائده ی با ادب بودن چگونه است ، از عرفا و ائمه ی اعلام وارد شده است که گفته اند : حداقل عقوبت کسی که انسان های نیک را انکار نماید این است که از برکاتشان محروم می شود گفته اند ترس آن می رود که دچار سوء خاتمه گردند . برخی از عرفا گفته اند : هر کس را دیدی که اولیاء الله را اذیت کرده و مواهب خدادادیشان را انکار کند بدان که محارب با خداست و از قرب الهی به دور خواهد ماند . امام بزرگوار ابوتراب نخشبی رضی الله عنه می گوید : هرگاه قلب به دوری از خداوند عادت کرد ، از اولیاء الله بدگویی می کند . امام عارف شاه بن شجاع کرمانی ابراز می دارد : هیچ عبادتی بالاتر از دوست داشتن اولیاء الله نیست چرا که محبت آنها دال بر محبت الله عزوجل است . .. در حدیث صحیح آمده است که خداوند متعال می فرمایند : هر کس به دوست من آزار رساند به او اعلام جنگ می کنم و هر کس که به جنگ خداوند برود هرگز رستگار نخواهد شد .

    ابن معاد در شذرات الذهب فی اخبار الذهب می گوید :

    ابن نجار در تاریخش ذکر می کند که فقیهی موسوم به ابن سقاء از ولی الله با بی ادبی مساله ای را پرسید ، امام یوسف به او گفت : بنشین که من از گفتارت بوی کفر را می شنوم و ایشان یکی از قاریان و حافظان قرآن بود ، و نهایتش این شد که مسیحی شده و بر آن دین از دنیا رفت از سوء خاتمه به خداوند پناه می بریم . آری در بازارهای قسطنطنیه در حالی که مسیحی بود وفات یافت . پس ای طالب علم عالمی عامل باش و قلبت را در طلب علم صاف بگردان و حسن خاتمه را از خداوند بخواه .

    برگرفته از کانال : اهل السنه و الجماعه

    ترجمه : واحد ترجمه مدرسه ی علوم دینی سلطان العلماء قشم - طولا