• مطالب پربیننده

    سیرت تحلیلی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ( قسمت نهم): عبرت ها و پندها

    نوشته شده در تاریخ : يكشنبه ۲ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۲۰:۲۷

    در حقیقت، راستگوییِ پیامبر صلی الله علیه و سلم به مدّت چهل سال با قوم خویش و مشهور بودنِ او به راستگویی در میان آن ها، چنان می طلبَد که او پیش از هرچیز و هرکس با خودش راستگو بوده باشد

    عبرت ها و پندها

    این حدیثِ آغاز وحی، همان پایه واساسی است که تمامِ حقایق دین اعمّ از عقاید و تشریعاتش بر آن مترتّب است و درک و فهمِ آغاز وحی و یقین به آن هم، همان دروازه ای است که، برای یقین یافتن به بقیه ی آن چه که پیامبر صلی الله علیه وسلم از قبیلِ خبرهای غیبی و دستورات تشریعی آورده است، ناگزیر به ورود آن هستیم، زیرا حقیقتِ وحی تنها خطّ فاصلِ بین دو انسانی است که از خود به تفکّر و تأمّل می پردازد و به واسطه ی نظر و عقلِ خویش قانون وضع می کند و بین انسانِ دیگری که آن چه را که از پروردگارش به او می رسد، تبلیغ می کند بدون آن که در آن تغییری دهد و یا آن را کم و زیاد نماید.

    به همین دلیل، کسانی که کارشان تردید انداختن و شکّ کردن در مورد اسلام است، به مطرح کردن و بررسیِ موضوع وحی در زندگیِ پیامبر صلی الله علیه و سلم اهمّیّت می دهند و بدان می پردازند و با نیرنگ و ظاهر سازی و تکلّف تلاشِ فکری سنگینی می کنند تا در حقیقتِ وحی شکّ و شبهه اندازند و آن را با الهام و افکار و اوهامِ درونی و حتّی با بیماری صَرع درهم آمیزند زیرا آن ها به خوبی می دانند که موضوعِ وحی است که باعث شده است که مسلمانان به تمامِ آن چه که محمد صلی الله علیه و سلم از نزد خداوند آورده است یقین و ایمان داشته باشند و بنابراین، اگر آنان بتوانند در حقیقتِ وحی تشکیک اندازند، می توانند باعث کافرشدنِ مسلمانان به تمام عقاید و احکامی گردند که از وحی ناشی می شوند و می توانند زمینه را برای این اندیشه در ذهنِ آنان فراهم و آماده کنند که تمام آن چه که محمد صلی الله علیه و سلم به آن دعوت کرده است، اعمّ از اصول و مبادی و احکامِ تشریعی، از جایی جز فکر و اندیشه ی خودِ او نیامده است.

    برای رسیدن به این هدف، افرادِ حرفه ای در جنگِ فکری همواره در تلاش برای تأویلِ پدیده ی وحی و تحریفِ آن هستند و می کوشند که آن را برخلافِ آن چه که مورّخان و کتاب های صحیحِ سنّت شریف نبوی برای ما روایت کرده اند تحریف نمایند و وحی را از حقیقتِ آشکارِ آن دور کنند وبرای رسیدن به این هدف هم، هر یک از آنان روشی را بر می گزیند و پی می گیرد که ساخته و پرداخته ی ذهن و خیالِ خود او از انواع تصوّرات پیچیده و جعلی و عجیب و غریب است؛ چنان که یکی تصوّر می کند که محمد صلی الله علیه و سلم همواره تفکّر می کرد تا آن که، به روشِ کشفِ تدریجیِ مداوم، عقیده ای در درون او شکل گرفت که به نظرِ خودش می توانست بت پرستی را از میان بردارد؛ و یکی ترجیح می دهد که بگوید پیامبر صلی الله علیه وسلم قرآن و اصولِ اسلام را از بحیرای راهب فراگرفته و بس؛ و دیگری هم قایل است به این که هیچ یک از این دو نظر نیست، بلکه محمّد صلی الله علیه وسلم فردی عصبی و روانی و مبتلا به بیماری صَرع بود.(حاضرالعالم الاسلامی: 1/38 و39)

    ما، هنگامی که به این نیرنگ ها و دلیل تراشی های عجیب و غریب – که انسانِ عاقل هیچ توجیه و دلیلی جز فرار از اقرار به نبوّت پیامبرصلی الله علیه وسلم برای آن نمی یابد – نظر می اندازیم، آشکارا و به وضوح حکمت روشنِ خداوندی را در آغازشدنِ نزول وحی به این شیوه ای که در حدیث امام بخاری عرضه نمودیم، درک می کنیم؛

    _ چرا پیامبرصلی الله علیه وسلم جبرئیل را برای بارِ اوّل با چشمِ سر دید در حالی که این امکان هم وجود داشت که وحی از پشت پرده باشد؟!

    _ چرا خداوند در قلبِ آن حضرت صلی الله علیه و سلم ترس از جبرئیل و تحیّر در درک و فهمِ حقیقت او را انداخت در حالی که ظاهراً چنان به نظر می رسد که محبّتِ خداوند به پیامبرصلی الله علیه وسلم و محافظتش از وی چنان اقتضا دارد که خداوند در دل او آرامش اندازد و درونش را چنان محکم نماید که نترسد و نلرزد؟!

    _ چرا پیامبرصلی الله علیه وسلم بر خود ترسید از این که آن کس که در غار نزد او آمده، جنّی ای باشد و ترجیح نداد که فرشته ای امین از نزد خداوند بوده باشد؟!

    _ چرا پس از این جریان وحی تا مدتی طولانی قطع شد و پیامبرصلی الله علیه وسلم به همین علّت سخت بی تاب شد که – بنا به روایت امام بخاری – گاه می کوشید که از کوه های بلند حود را به پایین اندازد؟!

    این سؤال ها، سؤالاتی طبیعی هستند درباره ی شکل و وضعیّتِ آغازشدنِ وحی، و هنگامِ اندیشیدن برای پاسخ به آن ها، در می یابیم که جواب های آن حکمتی روشن و آشکار را در بَر گرفته است که ان هم این است که متفکّرِ آزاده، در آن حقیقتِ تابناک را می یابد؛ حقیقتی است که انسان را از افتادن در دامِ بازیگران حرفه ای جنگِ فکری و تأثیرپذیری از اوهام پیچیده و باطل و تکلّف آمیزِ آن ها نگه می دارد.

    حقیقت آن است که محمّد صلی الله علیه وسلم ، ناگهانی و به صورت غیرمنتظره، در حالی که در غار حراء بود، جبرئیل را در مقابلِ خود یافت و وی را با چشمانِ خویش می دید که به او می گفت: "بخوان!" تا آشکار گردد که پدیده ی وحی، امری ذاتی و درونی نیست که سرچشمه ی آن افکارِ درون و حدیث النّفسِ صرف باشد بلکه در واقع، روبه رو شدن با یک حقیقتِ خارجی و دریافت وپذیرش آن است، حقیقتی که هیچ ارتباطی با درون و ذاتِ انسان ندارد. هم چنین، این که فرشته ی وحی محمّد صلی الله علیه وسلم را سه بار به خود می فشارد و بعد رها می کند و هر بار هم به او می گوید بخوان، خود، تأکیدی بر این تلقّی و دریافتِ خارجی و مبالغه ای در نفیِ این تصوّرِ احتمالی به شمار می آید که مسأله ی ( وحی) چیزی جز یک وهم و خیالِ درونی نیست. نیز در حقیقت، پیامبرصلی الله علیه وسلم از آن چه دید و شنید چنان دچار  ترس و هراس شد که خلوت در غار را رها کرد و در حالی که دلش می لرزید، شتابان به سوی خانه بازگشت تا برای هر اندیشمند عاقلی آشکار گردد که پیامبرخدا صلی الله علیه وسلم چشم انتظارِ رسالتی نبود که در آینده از او خواسته شود که آن را بر دوش کشد و در جهان پخش و ترویج نماید و معلوم شود که این پدیده ی وحی تمام کننده و یا هماهنگ کننده ی آن چیزی نبود که شاید در تصوّر و یا اندیشه ی او در آمده بوده باشد بلکه یک اتفاق ناگهانی و دگرگون کننده در زندگی او بدون هرگونه توقّع و انتظارِ پیشین بود و بدون شک هم، این، وضع و حالِ کسی نیست که به تفکّر و اندیشیدنِ تدریجی و گام به گام می پردازد تا آن که – به روش کشفِ تدریجیِ مستمِر – عقیده ای در درون او شکل می گیرد که خود به دعوت به سوی آن عقیده ایمان دارد.

    از سوی دیگر، هیچ حالتی از حالاتِ الهام یا حدیثِ نفس و درون یا اشراقِ روحی و یا اندیشه های آسمانی، ترس و هراس و رنگ پریدگی به دنبال ندارد و در حقیقت، هیچ گونه هماهنگی و پیوندی بینِ ارتقای تدریجی در اندیشه و تأمّل از یک سو و ترس و هراسِ ناگهانی از سوی دیگر وجود ندارد وگرنه، لازم بود که عامّه ی اندیشمندان و متفکّران بارها در زندگی خود دستخوشِ ترس و هراسِ ناگهانی و پی در پی شوند. به علاوه، همه می دانیم که ترس و هراس و لرزشِ بدن و رنگ پریدگی، همه، از واکنش های غیرِارادیِ (بدن) هستند که نمی توان آن ها را تصنّعی ایجاد کرد و به آن ها تظاهر نمود حتّی اگر هم امکانِ فریب و تظاهر از جانبِ پیامبر صلی الله علیه وسلم را فرض کنیم و فرض محال بگیریم که خلق و خوی شناخته شده ی او قبل از بعثت کاملاً تغییر کرده باشد.

    نیز، تصویرِ این ماجرای ناگهانیِ ترسناک در نظر آن حضرت صلی الله علیه وسلم را این پندارِ او بیشتر و بیشتر آشکار می گرداند که این، یکی از جنّیان بوده که در غار او را به خود فشرده و با وی سخن گفته است؛ چون که پس از بیان ماجرا برای خدیجه، فرمود: « من بر خود ترسیده ام» یعنی از تأثیر جن بر خود می ترسم؛ امّا خدیجه به وی اطمینانِ خاطر داد که او، به علّتِ داشتنِ اخلاق نیکو و صفات پسندیده ای که دارد، از آن کسانی نیست که شیاطین و جنّیان بتوانند به او اذیّت و آزاری برسانند.

    در واقع هم، خداوند متعال قادر بود که دل پیامبرِ خویش را استوار کند و درونِ او را اطمینان بخشد به این که آن کس که با او سخن گفته است کسی جز جبرئیل نبوده است: فرشته ای از فرشتگانِ خداوند که نزد او آمده است تا به وی خبر دهد که او فرستاده ی خداوند به طرفِ مردم است، امّا حکمتِ الهی اقتضا کرد که یک جداییِ تمام بین شخصیّت محمّد صلی الله علیه وسلم قبل از بعثت و شخصیّت او بعد از آن آشکار شده، بیان شود که هیچ چیز از ارکانِ عقیده یا تشریعِ اسلامی پیش تر در ذهن پیامبر صلی الله علیه وسلم ساخته و پرداخته نشده و تصوّرِ دعوت به آن در ذهن او قبلاً به وجود نیامده است.

    از سوی دیگر، الهام خداوند به دلِ خدیجه برای بردنِ پیامبر صلی الله علیه وسلم به نزدِ ورقه بن نوفل و بیان داستان برای او نیز، هم تأکیدی بر این دارد که آن چه که ناگهانی برای پیامبر صلی الله علیه وسلم اتفاق افتاد همان وحی الهی بود که بر پیامبران پیش از او نیز نازل شده بود، و هم این که پرده ی اشتباه و ترس درونیِ او و تصوّراتِ گوناگون از تفسیر آن چه را که دیده و شنیده بود از میان برداشت.

    قطع شدنِ وحی بعد از این ماجرا و درنگِ شش ماهه ویا بیشتر از آن – با توجّه به اختلاف مشهور در آن – هم، چیزی شبیه به یک معجزه ی الهیِ شگفت انگیز را در خود دارد زیرا درآن، رساترین ردّ هست بر تفسیرِ بازیگران جنگ فکری در مورد وحی نبوی مبنی بر این که: وحی اشراقِ درونیِ برانگیخته شده در او به علّت تأمّل و اندیشه ی مداوم و طولانی است و موضوعی درونی می باشد که از درون وی ریشه گرفته است.

    در واقع، حکمت الهی چنان اقتضا کرد که فرشته ای که پیامبر صلی الله علیه وسلم برای بارِ اوّل در غار حراء دیده بود، مدّتی طولانی ازاو پنهان بماند و به همین دلیل نگرانی تمام وجودِ او را فرا گیرد و سپس، این نگرانی تبدیل به هراسی درونی در نزدِ او شود که مبادا که خداوند، بعد از مفتخر نمودنِ او به وحی و رسالت، وی را به علّتِ ارتکاب عملی بد رها کرده باشد؛ چنان که این هراس، چنان دنیا را بر او تنگ و او را به خود مشغول کرده بود که هر بار که به بالای کوهی می رسید، می خواست که خود را از آن پایین اندازد! تا آن که یک روز، همان فرشته ای را که در غار حراء دیده بود مشاهده کرد در حالی که اندازه اش بین زمین و آسمان را پُر کرده بود و (پی در پی) به او می گفت: « ای محمّد! تو پیامبر و فرستاده ی خداوند به سوی مردم هستی» که پیامبرصلی الله علیه وسلم هم دوباره، در حالی که ترس و هراس همه ی وجود او را فرا گرفته بود، به خانه بازگشت همان جا که خداوند متعال این آیات را بر او نازل فرمود: { یا أَیُّهَا المُدَّثِّرُ(1) قُم فَأَنذِر(2)... (مدّثّر): ای جامه به خود پیچیده! برخیز و اندرز بده...}.

    حقیقت آن است که این حالتی که بر پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم گذشت، حتّی اندیشیدن به این باور را که وحی صرفاً نوعی الهام درونی است، تبدیل به نوعی دیوانگی می کند زیرا کاملاً بدیهی و روشن است که آن کس که صاحبِ الهامات درونی و تأمّلات فکری است، الهام یا تفکّرِ او با چنان حالتی مواجه نمی شود.

    بنابراین، داستانِ آغاز وحی، آن گونه که در حدیثِ ثابت صحیح آمده است، نابودی تمام تلاش های تردید افکنان در دل مردم برای شکّ و توهّم انداختن در موضوعِ وحی و نبوّتی را در بَر دارد که خداوند محمّد صلی الله علیه وسلم را به آن مفتخر نمود و هنگامی که این موضوع بر شما آشکار گردید، دامنه و اندازه ی حکمت بزرگ خداوند را در شکل گرفتنِ آغاز وحی به همان شیوه ای که او اراده کرده بود، درخواهید یافت.

    چه بسا که، پس از این همه، بازیگرانِ حرفه ای در امر تردید افکنی دوباره بپرسند که: پس چرا هنگامی که بعداً وحی بر محمّد صلی الله علیه وسلم نازل می شد در حالی که او در میان بسیاری از یارانش بود، هیچ کس از آنان به جز خودِ او فرشته ی وحی را نمی دید؟! که در جواب، باید گفت که: شرطِ وجود موجودات آن نیست که با چشم دیده شوند زیرا عضو بیناییِ ما تنها در یک محدوده ی معیّن عمل می کند و اگر چنین نبود، اقتضای امر آن می شد که اگر چیزی، به علّتِ دوری، از دایره ی بینایی ما خارج شود، حکم به عدمِ آن داده شود و این، علاوه بر آن است که بر خداوندِ متعال – که آفریننده ی این چشم های بیننده است – بسیار سهل و آسان است که بر قدرت بیناییِ هر چشمی که خود بخواهد چنان بیفزاید که آن چه را که چشمان دیگر قادر به دیدن آن نیستند، ببیند. مالک بن نبی در این مورد می گوید: « برای مثال، کور رنگی، حالتِ نمونه ای را به ما ارائه می کند که در آن، چشمِ فردِ مبتلا در مقایسه با چشم های دیگر بعضی از رنگها را نمی تواند ببیند و هم چنین، مجموعه ای از پرتوهای نوریِ مادون قرمز و ماورای بنفش وجود دارند که ما آن ها را با چشمان خود نمی بینیم و از لحاظ علمی هم ثابت نشده است که تمام چشم ها این گونه باشند زیرا چشم هایی هستند که حسّاسیّتِ کم تر یا بیشتری نسبت به این پرتوها دارند» ( الظّاهرةُ القرآنیّه: 127)

    علاوه برهمه ی این ها، تداوم یافتنِ وحی بعد از مرحله ی آغازین هم، همین دلالت را در بَر دارد بر حقیقتِ وحی و بر این که وحی، آن گونه که تردید افکنان گمان می کنند، یک پدیده ی درونیِ محض نیست و می توان که این دلالت را به صورت خلاصه در موارد زیر بیان کرد:

    1.جدایی انداختنِ واضح و آشکار در بینِ قرآن و حدیث؛ چنان که پیامبر صلی الله علیه وسلم ، در همان حال که دستور می داد قرآن ثبت و نوشته شود، باقی و محفوظ ماندنِ حدیث تنها در ذهنِ اصحابِ خویش را کافی می دانست و البتّه نه به این خاطر که حدیث سخنی از خودِ اوست که هیچ ارتباطی با نبوّتش ندارد، بلکه بدین دلیل که قرآن، با همان لفظ و حروف به واسطه ی جبرئیل علیه السلام به او وحی شده بود امّا حدیث، معنا و مفهومش وحی خداوند بود ولی لفظ و ترکیبش از خودِ پیامبر صلی الله علیه وسلم بود و از همین رو، حضرت صلی الله علیه وسلم بیم داشت که کلام خداوندِ متعال – که از جبرئیل دریافت می کرد – با سخنانِ خودِ او آمیخته شود.

    2.گاهی در مورد بعضی امور از پیامبر صلی الله علیه وسلم سؤال پرسیده می شد و ایشان به آن جواب نمی داد و چه بسا که زمانی طولانی هم بر سکوتش ( در جواب سؤال) سپری می شد تا آن که آیه ای از قرآن در مورد آن سؤال نازل می شد و پیامبر صلی الله علیه وسلم به دنبال شخصِ سؤال کننده می فرستاد و آن چه از قرآن را که در موردِ سؤال وی نازل شده بود بر او تلاوت میکرد؛ هم چنین، گاهی پیامبر صلی الله علیه وسلم ، در بعضی از امور، عمل و رفتار و تصرّف معیّنی می کرد که سپس آیاتی از قرآن نازل می شد و وی را از آن عمل و رفتار و تصرّف معیّن باز می داشت و گاهی هم آن آیات حاوی عتاب و یا سرزنش پیامبر صلی الله علیه وسلم بود.

    3.پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم اُمّی (بی سواد) بود، و امکان ندارد که انسان با مکاشفه ی درونی، حقایقِ تاریخی ای مانندِ داستان یوسف ومادر موسی آن هنگام که نوزادش را در دریا انداخت و داستان فرعون را بداند و خودِ همین هم از جمله ی حکمت های اُمّی بودنِ پیامبر صلی الله علیه وسلم بود؛ خداوند می فرماید: { وَ ما کُنتَ تَتلُو مِن قَبلِهِ مِن کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ إذاً لَارتَابَ المُبطِلُونَ (عنکبوت/48): و تو، پیش از این، کتابی نمی خواندی و با دستت خطّی نمی نوشتی که در آن صورت، یاوه گویان (در نبوّتت) شکّ و تردید می کردند}.

    4.در حقیقت، راستگوییِ پیامبر صلی الله علیه و سلم به مدّت چهل سال با قوم خویش و مشهور بودنِ او به راستگویی در میان آن ها، چنان می طلبَد که او پیش از هرچیز و هرکس با خودش راستگو بوده باشد و از همین رو هم، وی، در بررسیِ خودش از پدیده ی وحی، ناگزیر باید هرگونه شکّ و تردیدی را که در ذهن و چشم و فکرش خطور می کرد، برطرف کرده بوده باشد و گویا که این آیه در ردّ بررسیِ اوّلیّه ی پیامبر صلی الله علیه و سلم درباره ی موضوعِ خودش از وحی نازل شده است: { فَإن کُنتَ فِی شَکٍّ مِمّا أَنزَلنا إِلَیکَ فَاسأَلِ الَّذینِ یَقرَؤُونَ الکِتابَ مِن قَبلِکَ لَقَد جاءَکَ الحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ المُمتَرینَ (یونس/94): پس اگر در مورد آن چه که بر تو نازل کرده ایم در شکّ و تردید هستی، از آن هایی که پیش از تو کتابِ (آسمانی) می خواندند، سؤال کن! همانا که حق و حقیقت از جانب پروردگارت برای تو آمده است پس قطعاً از شکّ کنندگان مباش!} و از همین رو هم، روایت شده است که پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم ، پس از نزولِ این آیه، فرمود: «لا أَشُکُّ وَ لا أَسأَلُ (حدیث را ابن کثیر از قتاده روایت کرده است): نه شکّ و تردید می کنم و نه در مورد آن هم سؤال می پرسم».

    منبع : فقه السیره ، تالیف دکتر محمد سعید رمضان البوطی ، (ص: 109 تا 116)