• مطالب پربیننده

    سیرت تحلیلی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ( قسمت یازدهم ) : آغاز وحی

    نوشته شده در تاریخ : يكشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۳۱

    اوّلین چیزی که برای پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم شروع شد، رؤیاهای صادقانه در هنگام خواب بود به طوری که او هیچ رؤیایی نمی دید مگر آنکه مانند روشناییِ بامداد درست در می آمد

    آغاز وحی

    به روایت امام بخاری، حضرت عایشه – رضی الله عنها- چگونگیِ آغاز وحی را توصیف کرده و می گوید: « اوّلین چیزی که برای پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم شروع شد، رؤیاهای صادقانه در هنگام خواب بود به طوری که او هیچ رؤیایی نمی دید مگر آنکه مانند روشناییِ بامداد درست در می آمد و آن گاه، به خلوت گزینی علاقه پیدا کرد و در غارِ حراء خلوت می گزید و ( در یک خلوت)، قبل از آن که نزد خانواده اش برگردد و برای خلوتی دیگر توشه برگیرد، چندین شب را در آن غار به عبادت می پرداخت  و سپس، نزد خدیجه باز می گشت و برای چندین شبِ دیگر توشه بر می داشت تا آن که در زمانی که در غارِ حراء بود، به حق رسید و فرشته ( پیکِ وحی) نزدش آمد و به وی گفت: " بخوان! " و پیامبر صلی الله علیه وسلم گفت: " من خواندن نمی دانم ". پیامبر صلی الله علیه وسلم می فرماید: "سپس، فرشته مرا در بر گرفت و سخت فشار داد تا حدّی که بی تاب شدم و سپس، من را رها کرد و گفت: " بخوان! " و من گفتم: " من سوادِ خواندن ندارم " که برای بار دوّم و سوّم من را در بَر گرفت و فشُرد و گفت: {اِقرأ بِاسمِ رَبّکَ الَّذی خَلَقَ(1) خَلَقَ الإِنسانَ مِن عَلَقٍ(2) اِقرأ وَ رَبُّکَ الأکرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالقَلَمِ(3) عَلَّمَ الإِنسانَ ما لَم یَعلَم(4) (علق) } ". سپس، پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم با همان حال و وضع ( یا به همراهِ آن چه به وی وحی شده بود) در حالی که دلش می لرزید، نزد خدیجه دختر خویلد – رضی الله عنها – باز گشت و فرمود: " من را بپوشانید...، مرا بپوشانید! " و او را پوشاندند تا این که ترس و هراسِ او بر طرف شد. آن گاه، ماجرا را به اطّلاع خدیجه رساند و گفت: " حقیقت آن است که من بر خود ترسیده ام! " خدیجه گفت: " به خدا سوگند، هرگز خداوند تو را خوار نخواهد کرد؛ آخر تو پیوندِ خویشاوندی را به جای می آوری، ضعیفان و یتیمان و عیال خود را یاری می کنی و بارشان را به دوش می کشی، به مستمندان رسیدگی می کنی، مهمان نواز هستی و در سختی ها و بلاها مردم را کمک می کنی ". خدیجه، سپس، او را نزدِ ورقه بن نوفل بن اسد بن عبدالعزّی برد. ورقه پسرعموی خدیجه بود و در زمان جاهلیّت به مسیحیّت گرویده بود و نوشتنِ عِبری را می دانست و از آیات انجیل هر چه که مقدّر شده بود به عبری می نوشت. نیز، او، پیرمردِ کهنسالی بود که نابینا هم شده بود. ( وقتی به خانه ی ورقه رسیدند)، خدیجه به ورقه گفت: ای پسر عمو! ببین برادرزاده ات چه می گوید! و ورقه به محمد صلی الله علیه وسلم گفت: ای برادرزاده ام! چه می بینی؟! و پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز آن چه را که دیده بود برای او باز گفت. ورقه گفت: " این، همان ناموس ( جبرئیل یا وحی) است که بر موسی هم نازل شد؛ ای کاش که من در زمانِ آن جوانی تنومند بودم و کاش زنده می بودم آن زمان که قومت تو را بیرون و آواره می کنند! " پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: " آیا مگر آنان مرا بیرون می کنند؟ " ورقه پاسخ گفت: " آری، هیچ مردی تاکنون مانند آن چه را که تو آورده ای نیاورده است مگر آن که با او دشمنی شده است و اگر آن روزِ تو را دریابم، حتماً تو را یاری ای نیکو و فراوان خواهم کرد ".امّا سپس مدّت زیادی نگذشت که ورقه وفات نمود و وحی نیز (تا مدتی) فروکش کرد و قطع شد و در مورد مدّت زمانی که در آن وحی قطع شد، اختلاف نظر وجود دارد؛ سه سال و نیز کمتر از آن گفته شده است، امّا نظر راجح و برتر، روایتِ بیهقی است که مدّت آن را شش ماه می داند. (فتح الباری: 1/21)

    افزون بر این، بخاری از جابر بن عبدالله رضی الله عنه روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه وسلم در مورد مدّت زمانِ قطع وحی سخن گفت و فرمود: « روزی در راه می رفتم که صدایی از آسمان شنیدم. سرم را بلند و بالا را نگاه کردم که ناگهان فرشته ای را که در غار حراء نزد من آمده بود، دیدم که بر روی یک صندلی بین آسمان و زمین نشسته بود. من از دیدن او به هراس افتادم و به خانه برگشتم و گفتم: " من را بپوشانید...، من را بپوشانید! " و سپس، خداوند بزرگ این آیات را نازل فرمود: { یا أَیُّهَاالمُدَّثِّر(1) قُم فَأَنذِر(2) وَ رَبَّکَ فَکَبِّر(3) وَ ثِیابَکَ فَطَهِّر(4) وَ الرُّجزَ فَاهجُر(5) (مدّثّر): ای جامه به خود پیچیده! بر خیز و بیم و اندرز بده و پروردگارت را به بزرگی یاد کن و لباس خود را پاکیزه دار واز ناپاکی دوری گزین!} و سپس، تنور وحی گرم شد و وحی تداوم و تکرار یافت "».

    منبع : فقه السیره ، تالیف دکتر محمد سعید رمضان البوطی ( ص 108 تا 109)